شفق متولی. کارشناس ارشد طراحی شهری
وقتی دکتر پاکزاد نوشت بهتر است از موضوعات کلی در حوزه محیط زیست شهری پرهیز کنیم و به تجربیات شخصیمان رجوع کنیم من از حریم تهران و رودهایش جدا شدم و شروع کردم به مرور تجربیات شخصیم. من از همان نسلی هستم که کودکیش حیاط داشت، در دوره نوجوانی سهم ما از آن فضای باز با یک درخت انگور تبدیل شد به کمک اقتصادی خانواده. خانه دو واحدی دهه چهل را دیواری کشیدند و واحد پایین اجاره رفت. در دوره نوجوانی ام تنها پارک محلی اطراف خانه پارک بابائیان یا همان رضوان فعلی در خیابان کمیل بود که همواره خانواده، ما را از حضور در آن برحذر می داشت. احساس ناامنی و حضور معتادان از عمده عوامل این حذر بود. البته آن زمان هنوز کوچه محل بازی و گذران اوقات تابستان به حساب میآمد. از دهه 80 بود که به نظرم تغییرات آغاز شد. وسایل بازی پارک رضوان احیاء شد. نوسازی بالاگرفت و خانواده های جدیدی که به واسطه تهیه خانه در محل حضور پیدا کردند بدون اطلاع از سابقه پارک شروع به استفاده از آن کردند و پارک به رونق و سلامت رسید. اتفاق دیگری که در محدوده ما افتاد تملک گلخانه های محدوده میدان بریانک و تبدیل آنها به فضای سبز شد. فضاهایی که هم اکنون هم مملو از حضور شهروندان است.

روایت فضاهای سبز ما از آن مقیاس کوچک خانگی تا بوستانهایی که قرار بود مجموعه ای از همه آن حیاطهای از دست رفته باشد، روایت چند سرنوشتی ست. تجربه هایی که به قدری متنوع هستند که به راحتی نمی توان از آنها یک شیوه نامه ایجاد کرد برای همه محله ها و از همه مهمتر این روایت هنوز به سرانجام خوشی نرسیده است و هنوز بر لبه مفید بودن یا محل آسیب بودن ایستاده. چهارسال است به واسطه حضور در دفتر توسعه محلی سیروس و کمی بعدتر عودلاجان شاهد شرایط متفاوتی هستم. محله سیروس و عودلاجان از محله های قدیمی تهران هستند که قدمت تاریخی آنها سابقه تاریخی تهران به حساب می آید. محلاتی که زمانی سرشار از جوش و خروش ساکنانش بوده اند حالا علی رغم به وجود آمدن تسهیلات نسبی خدمات خالی از سکنه شده است.
فضاهایی نظیر بوستانها که شاید بتوانند جای حیاطهایی که در هیاهوی نوسازی منقرض شد را بگیرند؛ مانند خاطره سی سال پیش من، محل تجمع آسیب اجتماعی هستند. تعدادی از آنها به واسطه مکانیابی نامناسب غیر قابل استفاده است (تبدیل ملکهای متعلق به شهرداری که یا پشت قواره ای هستند یا متراژ پایینی دارند که فضای مبلمانی جز یک نیمکت و باغچه را ندارند) و تعدادی به دلیل حضور گروه سنی خاصی یا افراد آسیب دیده از حضور خانواده در آن باز می مانند. البته ناگفته نماند که شکل استفاده پارک در این محلات به مفهوم گذراندن اوقات فراغت چنانکه در سالهای اخیر رایج شده است، نمیباشد. اساسا گروه کودکان کم سن و سال، خود را با وسایل ورزشی سرگرم میکنند. چه بسا در همان زمان هم در گوشه ای از همانجا گروهی در حال دفع خماری باشند یا زباله گردی در پی نیازی تا کمر در زباله دان خم شده باشد. نمونه هایی از این دست پارک ابوحسین و پارک حافظ در محله سیروس هستند.

ملک پارک ابوحسین به روایت اهالی متعلق یکی از بازاریهای ساکن محله بوده که ملکش را برای درمانگاه وقف میکند . اما به دلایل مبهمی تبدیل به پارک میشود. این پارک در انتهای بن بست منشعب شده از بنبست معبر ابوحسین قرار دارد که از نمای آن تنها یک در فلزی پیداست که عموما قفل است. علی رغم اینکه بن بست ابوحسین هنوز خانواده های قدیمی خود را دارد و حتی تعدادی از آنها ملکشان را نوسازی کردهاند و در محله ماندهاند و پارک می تواند نقش یک حیاط بزرگ را بازی کند کسی به آنجا پا نمیگذارد.

چندی پیش اهالی درخواست کردند برای رفع آسیب به وجود آمده در پارک پیگیریهایی انجام دهیم. معتادان و تن فروشان با پریدن از بالای در پارک از فضای خلوت و دنج آن استفاده میکردند. ما فکر کردیم در کنار پیگیری معمول از معاونت اجتماعی و فضای سبز شهرداری ناحیه با جلب مشارکت اهالی و فرصتی که فضای باز پارک برای دیدار و فعالیت می دهد در این شرایط کرونا، حضور اهالی در پارک را فعال کنیم. با اهالی کوچه که صحبت کردیم متوجه شدیم پارک در ابتدای بهره برداری محل جمع شدن خانمها دور هم و بازی فرزندانشان بوده است. ولی برخوردهای نامناسب نگهبان برای زود بستن در پارک و نامرتب بودن برنامه باز شدن در، به مرور اهالی را از استفاده از آن منصرف کرده است. اگرچه در حال حاضر در همان کوچه هستند ساکنانی که کار پرورش گل و گیاه را انجام می دهند اما تمایلی برای مشارکت در فعالیت بخشی به پارک نظیر کلاسهای آموزشی نگه داری گیاهان و …نداشتند. پارک ابوحسین پارک کوچکی ست که چند وسیله بازی کوچک دارد و باقی فضایش تبدیل به باغچه شده است. در حال حاضر شهرداری آسیبزدایی های معمول خود را انجام داد و اهالی هم از سیم خاردار بالای در تشکر کردند، البته ناگفته نماند روزانه نگهبانی هم در پارک می نشیند. درصدد انتشار فراخوانی هستیم از گروههای دواطلب، فعالان محیط زیست و … برای ایده پردازی برای فعالیت بخشی با مشارکت اهالی.

اما بوستان حافظ به مساحت266 مترمربع زندگی پر شر و شوری در محور شرقی-غربی محله در تنها محدوده متراکم مسکونی می¬ گذارند. این پارک در محل برخورد کوچه حیدری و محور مرادخانی در مقابل یک مجموعه بزرگ مسکونی قرار دارد.



بوستان علی رغم مساحت کوچکش هم فضایی برای نشستن دارد که مورد استفاده سالمندان، مصرف کنندگان مواد و محل خواب کارتون خوابهاست، هم وسیله ورزش که مورد استفاده بازی کودکان است و هم دو سطل زباله بزرگ که محل جستجوی روزی برای کارتن خوابها و نقطه هدف ساکنان مجتمع رو به رو برای پرتاب زباله است که اغلب به دلیل نشانه گیری بد منجر به آلودگی محور می گردد. بررسی ما حاکی از این است اگرچه این فعالیتها اغلب جدا از هم صورت می گیرد اما مواردی هم مشاهده شده که در کنار بازی کودکان مصرف مواد یا زباله گردی هم در جریان است. نکته قابل توجه اینجاست که کودکانی که از محل برای بازی استفاده می کنند فرزندان خانواده های ساکن در مجموعه نوساز نیستند و از خانه های قمرخانومی کوچه برخوردار یا انشعابات نزدیک به پارک می آیند. عدم تمایل ساکنان آپارتمان نشین به مشارکت در نگهداری بوستان حافظ (چشم ناظر بودن برای پارک، انتقال زباله از راه معمولش و ..) از موضوعات قابل مطالعه است.
اما پیش از پایان فکر می کنم باید در مورد ایده دیگری نیز بنویسم. چه بسا این تنها فرصتی برای مطرح کردن آن باشد. به نظرم می آید سنت ییلاق و قشلاق در تهران تبدیل به ژن تاریخی شده است که علی رغم تغییر شکلهای مختلف به واسطه تغییر ساختار زندگی در حد بضاعت اقتصادی هر خانواده، همچنان برقرار است. پیش از تغییر شکل معماری در مقیاس کوچک، خانه ها به واسطه وجود حیاط مرکزی امکان این ییلاق و قشلاق را برای ساکنانشان مهیا می نمودند، حال آنکه در امکان اقتصادی درباریان و دبیران و … فرصتهایی برای خروج از شهر و سکونت در مناطق خوش آب و هواتر نیز مهیا بوده است. این موضوع هم اکنون هم با خرید زمینهای روستاهای اطراف و ساخت و ساز غیر مجاز و عبور از مقاومت روستاییان برای پذیرش فرد غریبه و هزینه برای دور زدن قانون، بنایی را برای استراحت خانواده به ویژه افراد کهنسال مهیا می نمایند.
در محدوده بافت تاریخی موضوع سکونت و پیشگیری از توسعه بازار توسط بلعیدن خانه های اطراف از موضوعهایی ست که این سالها بسیار مورد توجه واقع شده است. خانه هایی که به واسطه عدم پاسخگویی به نیاز زمانه خود رها شده اند یا به کارگاهها اجاره داده می شوند که خود اسباب آغاز نابودیست. خانه هایی که به واسطه شکل معماریشان در ترکیب با فضای باز تنوع فعالیتی بیشتری را در امکان ساکنانش قرار می داد.
در حال حاضر مجموعه نهادهای مدیریت شهری نیز برای بازسازی و بازگشت زندگی به خانه ها و بافت تاریخی تمایل بیشتری نشان می دهند (البته حالا باید بنویسم می دادند. شهردار منطقه 12 که جدی ترین حامی این ایده بود جای خود را به مدیریت جدیدی داد که هنوز آشنایی نسبت به رویکردش وجود ندارد) تا موضوع تخریب و نوسازی. امتیاز درون شهر بودن و دسترسی راحتتر به فضاهای خدماتی و …. امتیازیست که این بافت در کنار داشتن فضای باز خصوصی و خلوت منحصر به فرد، داراست. یاد شعر اکبر اکسیر می افتم که:” صفر را بستند
که ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم!”
فکر می کنم کاش به جای آنهمه تلاش برای دورزدن قوانین حفظ محیط زیست و فتح حریم بستر رودخانه و مخدوش کردن فضاهای روستاها، این فرصت به بافت تاریخی توسط سرمایه گذاران داده می شد که تا خانه ها را به مثابه خانه باغهایی در دل شهر آباد کنند. به عبارتی تلاش مضاعف برای مقابله با یک خیر جمعی آینده نگرانه به سمت آبادانی بر می گشت که در دل خیر فردی، خیر جمعی را نیز دربرداشت. ایجاد یک مرکزیت سبز در دل مرکز تاریخی شهر تهران امر دور از تحققی نیست اما نیازمند همگرایی نهادهای مدیریتی و خواست بخش خصوصی است. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.